معنی لحظه و دم

حل جدول

فرهنگ معین

لحظه

یک چشم به هم زدن، یک دم، جمع لحظات. [خوانش: (لَ ظَ یا ظِ) [ع. لحظه] (اِ.)]

فارسی به عربی

لحظه

ثانیه، دقیقه، لحظه، هاله

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

لحظه

دم


لحظه به لحظه

دمادم، دم به دم

کلمات بیگانه به فارسی

مترادف و متضاد زبان فارسی

لحظه

آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله

فرهنگ فارسی هوشیار

نیم لحظه

(اسم) نصف لحظه نیم دقیقه، یک دم.

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

نیم لحظه

نیم لحظه. [ل َ ظَ / ظِ] (اِ مرکب، ق مرکب) نصف لحظه. نصف دقیقه. یک دم. زمان بسیار اندک. (ناظم الاطباء). لحظه ای به غایت کوتاه. یک چشم به هم زدن. زمانی کمتر از یک لحظه و یک لمحه.


دم دم

دم دم. [دَ دَ] (ص مرکب، ق مرکب) دمادم. دمبدم. به هر دم زدنی. (شرفنامه ٔ منیری). رجوع به دمادم و دمبدم شود.

دم دم. [دُ دُ] (اِ صوت) آوای طبل و کوس و غیره. (یادداشت مؤلف):
ظاهر از نغمه ٔ قمری همه کوکو شنوی
حاصل از نوبت سلطان همه دم دم بینی.
جمال الدین عبدالرزاق.

دم دم. [دُ دُ] (اِ) گلوله ٔ دم دم، چاتْلَمه. نوعی گلوله. (یادداشت مؤلف).


یک لحظه

یک لحظه. [ی َ / ی ِ ل َ ظَ / ظِ] (ق مرکب) یک دم. یک نفس. لحظه ای. || یک باره. یک دفعه. بالمره. یک جا:
نُه دایره یک لحظه کناره کند از سیر
گر بروزد از مرکب عزم تو غباری.
سنائی.

معادل ابجد

لحظه و دم

993

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری